کد مطلب:28022 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:122

انکار وفات پیامبر












924. سنن الدارِمی - به نقل از عِكْرمه -:پیامبر خدا روز دوشنبه وفات یافت؛ ولی بقیّه روز و یك شبانه روز پس از آن نیز نگه داشته شد، تا آن كه روز چهارشنبه به خاك سپرده شد.

[ برخی] گفتند: پیامبر خدا وفات نیافته است؛ بلكه روحش عروج كرده است، همان گونه كه روح موسی علیه السلام عروج كرد. عمر برخاست و گفت: پیامبر خدا وفات نیافته است؛ بلكه روحش عروج كرده است، همان گونه كه روح موسی علیه السلام عروج كرد و به خدا سوگند، پیامبر خدا نمی میرد تا آن هنگام كه دست و زبان كسانی را ببُرد. عمر، همچنان سخن گفت، تا آن كه دهانش از تهدید و سخن گفتن، كف كرد.

پس، عبّاس برخاست و گفت: بی گمان، پیامبر خدا وفات یافته است و او نیز انسان است و همانند دیگر انسان ها دگرگونی و زوال می پذیرد. ای قوم من! یارتان را به خاك بسپارید كه او نزد خدا، گرامی تر از آن است كه وی را دو بار بمیرانَد. آیا هریك از شما را یك بار و او را دو بار می میراند، در حالی كه او نزد خدا، گرامی تر از این است؟

ای قوم من! یارتان را به خاك بسپارید، كه اگر آن گونه باشد كه شما می گویید، برای خدا مشكل نیست او را از دل خاك بیرون آورد. به خدا سوگند، پیامبر خدا وفات نیافت تا آن كه مسیر [ حق] را به صورت راهی روشن، برای ما گذارْد و حلال را حلال و حرام را حرام كرد و ازدواج نمود و طلاق داد و جنگید و صلح كرد.

چوپانی كه در پی گوسفندانش از قلّه كوه ها بگذرد و با چوب دستی اش درختان خاردار را بتكاند و با دست خود، حوض آبی از گل بسازد، از پیامبری كه در میان شما بود، سختكوش تر و زحمتكش تر نیست.

ای قوم من! یارتان را به خاك بسپارید.[1].

925. الطبقات الكبری - به نقل از عایشه -:چون پیامبر خدا وفات یافت، عمر و مغیرة بن شعبه اجازه خواستند و بر او داخل شدند و پارچه از چهره اش كنار زدند. عمر گفت: چه بیهوشی ای! چه قدر بیهوشی پیامبر خدا شدید است! سپس هر دو برخاستند و چون به در رسیدند، مغیره گفت: ای عمر! به خدا سوگند، پیامبر خدا وفات یافته است!

عمر گفت: دروغ می گویی! پیامبر خدا وفات نیافته است؛ بلكه تو در پی فتنه ای. پیامبر خدا وفات نمی كند تا آن كه منافقان را نابود سازد.

سپس ابو بكر آمد و عمر، همچنان برای مردم سخن راند. پس، ابو بكر به وی گفت: ساكت شو!

عمر، ساكت شد و ابو بكر بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی، آیه: «إِنَّكَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّیِّتُونَ؛[2] بی گمان، تو [ ای پیامبر! ]می میری و آنان نیز می میرند» را قرائت كرد و پس از آن [، آیه]: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِیْن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَبِكُمْ؛[3] و محمّد، جز پیامبری نیست كه پیش از او هم پیامبرانی بوده اند. آیا اگر بمیرد یا كشته شود، [ از دین او] باز می گردید؟» را خواند تا آن كه از آیه فارغ گشت. سپس گفت: هر كس محمّد را می پرستد، [ بداند كه] محمّد در گذشت و هر كس كه خدا را می پرستد، پسْ خدا زنده است و نمی میرد.

عمر گفت: آیا این، در كتاب خداست؟

[ ابو بكر] گفت: آری.

عمر گفت: ای مردم! این، ابو بكر و ریش سفید مسلمانان است. پس با او بیعت كنید. مردم نیز بیعت كردند.[4].

926. تاریخ الیعقوبی - در یاد كردِ وفات پیامبر خدا -:عمر، بیرون آمد و گفت: به خدا سوگند، پیامبر خدا نمرده است و نمی میرد. او فقط غایب شده است - همان گونه كه موسی بن عمران، چهل شب غایب شد - و سپس باز می گردد و به خدا قسم، دست ها و پاهای گروهی را قطع می كند.

ابو بكر گفت: بلكه خداوند، خبر درگذشت او را [ در قرآن] به ما داده و گفته است:«تو می میری و آنان نیز می میرند».

پس عمر گفت: به خدا سوگند، گویی كه تاكنون آن [ آیه] را نخوانده بودم. سپس گفت:

به جانم سوگند، یقین داشتم كه تو در گذشته ای/

لیكن بی تابی باعث شد تا آن سخنان را بگویم و آشكار كنم.[5].

927. صحیح البخاری - به نقل از عایشه -:پیامبر خدا در گذشت، در حالی كه ابو بكر در سُنْح (عالیه )[6] بود. پس، عمر برخاست و گفت: به خدا سوگند، پیامبر خدا وفات نیافته است.

نیز گفت: به خدا سوگند، جز این، چیز دیگری را باور ندارم و بی گمان، خداوند، او را بر می انگیزد و دست و پای كسانی را می بُرد.

پس، ابو بكر آمد و چهره پیامبر خدا را گشود و او را بوسید و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! پاكْ زندگی نمودی و پاك در گذشتی. سوگند به آن كه جانم در دست اوست، هرگز خداوند، مرگ را دو بار به تو نمی چشانَد. سپس بیرون آمد و گفت: ای سوگندخورنده! آرام تر.

چون ابو بكر به سخن در آمد، عمر نشست. پس، ابو بكر به حمد و ثنای الهی پرداخت و گفت: آگاه باشید! هر كس محمّد را می پرستد، بداند كه محمّد در گذشته و هر كس خدا را می پرستد، پس، خداوندْ زنده است و نمی میرد. و گفت:«تو می میری و آنان نیز می میرند» و گفت: « و محمّد، جز پیامبری نیست كه پیش از او هم پیامبرانی بوده اند. آیا اگر بمیرد یا كشته شود، [ از دین او] باز می گردید ؟ و هر كس از عقیده اش باز گردد، هرگز به خداوند، زیانی نمی رساند و زودا كه خداوند، سپاسگزاران را پاداش دهد!».

پس، مردم، هق هق كنان گریستند.[7].

928. دلائل النبوّة - به نقل از عُروه، در یاد كردِ وفات پیامبر خدا -:عمر بن خطّاب برخاست و با مردم، سخن گفت. او هر كس را كه می گفت: «پیامبر، در گذشته است»، به قتل و قطع [ دست و پا] تهدید می نمود و می گفت: پیامبر خدا در بیهوشی است و اگر برخیزد، می بُرد و می كُشد.

عمرو بن قیس بن زائدة بن اصم بن اُمّ مكتوم، در انتهای مسجد ایستاده بود و [ این آیه را] می خواند: « و محمّد، جز پیامبری نیست كه پیش از او هم پیامبرانی بوده اند... و زودا كه خداوند، سپاسگزاران را پاداش دهد!».

مردم، مسجد را پر كرده بودند و می گریستند و آشفته بودند و گوش نمی كردند. پس، عبّاس بن عبد المطّلب به سوی مردم آمد و گفت: ای مردم! آیا نزد كسی از شما عهد و سفارش خاصّی از پیامبر خدا درباره وفاتش موجود است تا برای ما باز گوید؟ گفتند: نه.

[ عبّاس ] گفت: ای عمر! آیا تو آگاهی خاصّی داری؟ گفت: نه.

[ عبّاس ] گفت: ای مردم! گواه باشید كه هیچ كس گواهی نمی دهد كه سفارش خاصّی از پیامبرصلی الله علیه وآله درباره وفاتش، نزد او باشد. به خدایی كه جز او خدایی نیست، پیامبر خدا مرگ را چشید.

ابو بكر، سوار بر مركبش از سُنح آمد تا بر در مسجد پیاده شد. سپس با غم و اندوه، جلو آمد و بر در منزل دخترش عایشه [ ایستاد و] اجازه خواست. عایشه به او اجازه داد. او داخل شد، در حالی كه پیامبر خدا بر بسترْ وفات یافته بود و زنان، پیرامونش بودند. پس، چهره هایشان را پوشاندند و خود را از ابو بكر پنهان ساختند، مگر عایشه.

ابو بكر، چهره پیامبر خدا را گشود و بر روی او خم شد و در حالی كه او را می بوسید و می گریست، می گفت:آنچه ابن خطّاب می گوید، درست نیست. سوگند به آن كه جانم در دست اوست، پیامبر خدا وفات یافته است. رحمت خدا بر تو باد، ای پیامبر خدا! چه پاكْ زندگی نمودی و چه پاك در گذشتی! سپس او را با پارچه پوشاند و شتابان به سوی مسجد آمد. از روی گردن مردم گذشت تا خود را به منبر رساند. چون عمر، او را دید كه به سویش می آید، نشست.

ابو بكر در كنار منبر ایستاد و مردم را ندا داد. پس نشستند و گوش سپردند. ابو بكر هر آنچه از شهادتین می دانست، بر زبان آورد و گفت:خداوند - تبارك و تعالی - پیامبرتان را در همان زمان حیات، از وفاتش باخبر ساخت و نیز وفات شما را به شما خبر داد. آن، مرگ است، تا آن هنگام كه كسی جز خدایعزوجل نمانَد. خداوند - تبارك و تعالی - گفته است: « و محمّد، جز پیامبری نیست كه پیش از او هم پیامبرانی بوده اند... و زودا كه خداوند، سپاسگزاران را پاداش دهد!».

پس، عمر گفت: این آیه، در قرآن است؟ به خدا سوگند، تاكنون نمی دانستم كه چنین آیه ای نازل شده است![8].

929. صحیح البخاری - به نقل از اَنَس بن مالك -:شنیدم عمر در خطبه دوم خویش، در فردای وفات پیامبرصلی الله علیه وآله بر منبر نشست و به یگانگی خداوند و رسالت محمّدصلی الله علیه وآله گواهی داد، در حالی كه ابو بكر ساكت بود و سخنی بر زبان نمی آورد.

[ عمر] گفت: امید داشتم كه پیامبر خدا زندگی كند، آن قدر كه پس از همه ما از دنیا برود! حال اگر محمّد در گذشته است، خدای متعال، نوری در میان شما قرار داده كه با آن به سوی همان چیزهایی كه خدا محمّد را هدایت كرد، هدایت می یابید. ابو بكر، همراه پیامبر و دومی از دو تن [ اهل غار ]است و او به امور شما از همه مسلمانانْ اولی است. پس برخیزید و با او بیعت كنید.

گروهی از مسلمانان، پیش از آن، در سقیفه بنی ساعده با ابو بكر بیعت كرده بودند و بیعت عمومی، بر فراز منبر صورت گرفت.[9].

930. صحیح ابن حبّان - به نقل از انس بن مالك -:عمر بن خطّاب، فردا[ ی وفات پیامبرصلی الله علیه وآله] و هنگام بیعت با ابو بكر در مسجد پیامبرصلی الله علیه وآله و پس از قرار گرفتن ابو بكر بر منبر پیامبر خدا، برخاست و پیش از ابو بكر، به یگانگی خداوند و رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله گواهی داد و سپس گفت:

امّا بعد، من دیروز به شما سخنی گفتم كه آن گونه كه گفتم، نبود و به خدا سوگند، [ آن را] در كتابِ نازل شده و در سفارشی كه پیامبر خدا به من كرده بود، نیافتم. من امیدوار بودم كه پیامبرصلی الله علیه وآله آن قدر زنده باشد كه پس از همه ما وفات كند؛ امّا خدای بزرگوار و والا، برای پیامبرش آنچه را نزد خود داشت، بر آنچه شما می خواستید، ترجیح داد. این، كتاب خداست كه خداوند، پیامبرش را بدان هدایت نمود. پس، آن را بر گیرید تا بدانچه خدا پیامبرش را هدایت نمود، هدایت یابید.[10].









  1. سنن الدارمی:83/42/1، الطبقات الكبری:266/2، أنساب الأشراف:243/2.
  2. زمر، آیه 30.
  3. آل عمران، آیه 144.
  4. الطبقات الكبری:267/2، مسند ابن حنبل:25899/44/10، البدایة و النهایة:241/5.
  5. تاریخ الیعقوبی:114/2، السیرة النبویّة، ابن هشام:305/4، شرح نهج البلاغة:178/1.
  6. سُنح یا همان عالیه، جایی در نزدیكی مدینه است كه خانه ابو بكر در آن جا بوده است. (تاج العروس:96/4)
  7. صحیح البخاری:3467/1341/3، سنن ابن ماجة:1627/520/1.
  8. دلائل النبوّة، بیهقی:217/7، البدایة و النهایة:242/5 و 243، كنز العمّال: 18775/245/7.
  9. صحیح البخاری: 6793/2639/6، صحیح ابن حبّان:6875/297/15، الطرائف:453.
  10. صحیح ابن حبّان:6620/589/14، الطبقات الكبری: 271/2.